|
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 3:40 :: نويسنده : === رضا دلتنگ ===
عشقم من عاشقتم اینو بدون
تا بگن به عشق ساحل لب دریا جون سپرده نگاهش می کنم شاید... بخواند از نگاه من... که او را دوست می دارم... ولی افسوس ... او هرگز نگاهم را نمی خواند... به برگ گل نوشتم من... که او را دوست می دارم... ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند!!! به مهتاب گفتم ای مهتاب... سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو ولی افسوس ... یکی ابر سیه آمد ز ره صبا را دیدم و گفتم... صبا دستم به دامانت... بگو از من به دلدارم... ولی افسوس ... ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید... کنون وا مانده از هرجا......دگر با خود کنم نجوا... عشق تو ، توی وجودم ، عشق تو ، گرمی شب هام
اگه غمگين باشم دليل اين غم تويي ااگه خنده رو لبام موج بزنه دریای مواجم تویی اگه اشك ازروگونه هام چكه كنه ابربهاري تويي اگه تو خواب باشم بدون تورو خواب می بینم اگه بيدار باشم مي خوام كنارتوباشم اگه توجمع باشم حرف تورو پیش می کشم اگه تنها باشم مي خوام به ياد توباشم اگه تمام زندگیمو به یاد تو می گذرونم می خوام که حس خوبت رو راهی قلب من کنی مي خوام كه توي شاديات يه لحظه يادمن كنيمی بوسمت نفس نفس ، سینه به سینه ، دم به دم GetBC(27);
|